جدول جو
جدول جو

معنی نم گیره - جستجوی لغت در جدول جو

نم گیره
(نَ رَ / رِ)
نم گیر. (آنندراج). رجوع به نم گیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمک گیر
تصویر نمک گیر
کسی که نان ونمک دیگری را بخورد و موظف به رعایت حق نان ونمک شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ رَ / رِ)
چیزی است که آن را ته دیگی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، آنچه در سبد باقی ماند، خاشاک و زبیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ / رِ)
به معنی رخ فروز است که دستینه باشد که آنرا چهارتو مانند ریسمان تابیده باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). دست اورنجی که چهارتو تافته باشند و پیچیده نیز گفته اند. (آنندراج) (از انجمن آرا) (رشیدی). دست ابرنجنی که پیچیده نیز گویند و برخی بی بضاعتان از نقره هم می سازند. (از شعوری ج 2 ص 26)
لغت نامه دهخدا
چیزی یا محلی که رطوبت بدان رسیده. نمین. نمناک. (آنندراج). چیزی که رطوبت دارد:
بود سرمست را خوابی کفایت
گل نم دیده را آبی کفایت.
نظامی.
، چشم گریان. (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح لوطیان، کنایه از فرج نم (؟). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ / رِ)
هم قبیله. دو تن که از یک تیره باشند، یا دو میوه که گروه ساختمانی مشابه دارند. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ / دِ)
خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. (ناظم الاطباء). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده. گیرندۀنفس. دمه گیر. دومهکر. (معرب است). که خفقان آرد. که سهولت تنفس را مانع باشد. با هوای خفه. (یادداشت مؤلف) :
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
خسروانی.
غتم، گرمای دم گیر سخت. یوم غم، روز تیره و دم گیر از گرما. (صراح اللغه). غام، مقمم، روز دم گیر و تیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ پَرْ وَ)
متصل و ملصق. به هم گرفته و چسبیده. (یادداشت مؤلف).
- هم گیر شدن، ملصق شدن ذرات چیزی به یکدیگر. (یادداشت مؤلف). گرفتن و سفت شدن خمیر یا هرچیز ماننده بدان. (یادداشت دیگر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نم گیر
تصویر نم گیر
قسمی خیمه و شامیانه که برای دفع مضرت شبنم بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چهره خویش نماید، روز هفتم از ماههای ملکی، دستینه ای که آنرا چهار تو مانند ریسمانی تابیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که مقدر کمی از چیزی را بچشد تا اندازه نمک آنرا تعیین کند، آنکه موظف برعایت حق نان و نمک خوردن است، نمک بحرامی که مجازات ناسپاسی خود را دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم دیده
تصویر نم دیده
چیزی یامحلی که رطوبت بدان رسیده نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
برنج دمی برنج دمی کتهدر این شیوه پخت برنج، از آبکش استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی